چکه چکه های یک تکه یخ داغ

آنگاه که عشق را احساس کردم، دانستم که، زنده ام

باران به سلیقه خودش می بارد

 پله پله قطره ها را پاورچین می آید پایین، دست می کشد روی داغ دلم داغترش می کند، باران به سلیقه ی خودش می بارد، اینجوری که: عشقش که کشید خدا را می نشاند روی دوشش و می بارد و می آید و یکی یک خدا بهمان هدیه می کند، یکی یک نفس خنک عاشقانه؛ عشقش هم که نکشید بست می نشیند پشت ابرها و درها را روی خودش می بندد و ما را بی باران رها می کند به امید خدایی که فعلا در دسترس نیست!

 

"برگرفته از نوشته های خانم لطیفی" 

 

   + یخ داغ ; 21:37 ; چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۱